13/اردیبهشت/ 90
امروز موقع کارت زدن بردمت. مثه مانی انگشتت رو به کارتخون زدی و کلی از صدای بوقش خوشحال شدی. از دیدن فواره محوطه علوم کلی ذوق کردی جایی که مانی درس خوند. واسه همین تو راه برگشت اصلا گریه نکردی. عصر باهم رفتیم دوباره واسه خونه جدید جهاز خریدیم. وایییی اگه بابا علی بفهمه!!! البته داروی گیاهی صبر هم خریدیم تا شما رو از شیر بگیرم. واسه خاله جون وحیده هم گوشی خریدیم. شب هم وسیله ها رو جمع کردیم تا فردا باز هم بریم شمال. ...